سینما از نگاهی دیگر

جایی برای تحلیل فیلمهای مطرح سینما

سینما از نگاهی دیگر

جایی برای تحلیل فیلمهای مطرح سینما

مصائب بک توهم شیرین ( به بهانه دیدن فیلم توهم )

زندگی زیباست حتی اگه زنده بودن توهمی بیش نباشه

توهم بهانه ای میشه برای دیدن یک دوست اما اون دوست را نمیبینم

یکی از دوستام لباس سیاه پوشیده مادرش فوت کرده و من دوست ندارم مرگو باور کنم   

یک ساعت قبلتر                                                      

نرسیده به فلکه علم هستم مردی پنجاه ساله به روی زمین افتاده مردم جمع شدند زنی جوان , مضطرب ایستاده , به نظر راننده ایست که مرگ مرد را رقم زده

فلکه علم از تاکسی پیاده میشم مدتهاست که از واقعیت زندگی جدا هستم دو هفته است که از خونه بیرون نیومدم و در این بیرون آمدنم دنبال لذتی هستم که بی معنایی وجودم را معنا ببخشه  

« وهمان اقامت چند روزه ام نیز که آنشب شب آخرش بود آنرا تائید میکرد (از آن شبهای در آستانهء سفر , که با پایان گرفتن رخوت عادتهایی که میخواهیم که میخواهیم کنار بگذاریم میکوشیم درباره خود داوری کنیم)- بی استعدادیم به نظرم کمتر مایهء تاسف آمد , انگار که ادبیات چیزی نبود که بتواند حقایق ژرفی را برملا کند ؛ اما در عین حال , به نظرم غم انگیز می آمد که ادبیات آنی نباشد که پنداشته بودم» در جستجوی زمان از دست رفته پروست

توهم دوست داشتن یک اثر باعث شد که من درباره اثر دیگه ای  بنویسم که بیشترین لذت زندگی را بهم داده یعنی جستجوی زمان از دست رفته و در نوشتن از این گاهی به توهم برمیگردم که جرقه این نوشتاره  

فیلم توهم با تاخیر شروع شد خوشبختانه سیستم دفاعی بدنم برای جدا شدن از واقعیت اون لحظه , مغزم را بطور کامل آف کرده بود و من از فیلم لذت بردم حتی خودزنی بازیگرهای فیلم هم تاثیری در من نداشت وقتی فردای اونروز در جواب دوستم که بهانهء توهم بود به فیلم فکر کردم فیلم فراموش شده بود بعد از خداحافظی شروع به زنده کردن دیروزم کردم  و این زنده کردن گذشته نزدیک منو به گذشته ء دور برد و رفتن به این گذشته باعث رجعتی دوباره شد به کتاب جستجو.

واقعیت اینه که وقتی از تالار حافظ بیرون اومدم از دیدن فیلم لذت برده بودم 

 و حتی صحبت منتقد محترم که دویدن دختر به سوی مادر بزرگ نشانه ای بر بازگشت به گذشته جوانها و نگاه امیدوارانهء کارگردان به آنهاست منو از توهم این لذت خارج نکرده بود و وقتی فردای اونروز بهش فکر کردم  صحنه ء گلوله خوردن آمیتا باچان یا یکی از کاپورها در فیلم قانون و مرگش در آغوش پدر درفیلم قانون که  در گذشته ء دوردیده بودم بیادم اورد درست مثل راوی در جستجو که  با خوردن  بیسکوئیت مادلن , مادربزرگ و بچگیش براش زنده شده بود منهم بچگیم برام زنده شد

« فقط لحظه ای از گذشته ؟ نه , شاید خیلی بیش از این ؛ چیزی که چون در گذشته و در حال مشترک است از هر دو بسیار اساسی تر است . چه بسیار بارها که در زندگی واقعیت دلسردم کرده بود زیرا در زمانی با آن روبرو میشدم تخیلم , که تنها وسیله ء لذت بردنم از زیبایی بود , به موجب این قانون ناگزیر که فقط چیزی را میتوان مجسم کرد که غایب باشد , نمیتوانست با واقعیت سازگار شود . و اینک تاثیر این قانون ظالمانه را ناگهان یک تدبیر شگفت انگیز طبیعت خنثی میکرد و به حالت تعلیق در می آورد , چونکه حسی را – همسانی صدای چنگال و چکش , شباهت عنوان یک کتاب و مانند اینها – هم به گذشته باز میتابانید که در نتیجه به تخیلم امکان میداد از آن لذت ببرد ,  هم به زمان حال , که در نتیجه با برانگیختگی حواسم بر اثر شنیدن صدای چنگال و لمس پارچه و غیره , چیزی هم که رویاهای تخیل معمولا از آن عاریست , یعنی احساس وجود بر آنها افزوده میشد» در جستجوی زمان از دست رفته پروست

صحنه ای را بیاد میارم که مریم در ماشین در حال کشیدن نباته و موبایلش زنگ میزنه یادمه تو لحظه ء دیدن این صحنه همش به این فکر میکردم که چرا موبایلشو جواب داد چرا زود قطع نمیکنه به نبات کشیدنش بر نمیگرده واقعا" چرا هر چی باشه 2 روز خماری کشیده تصور کنید پس از چندماه فیلم زیبا ساختهء ایناریتو به دستتون رسیده باشه و وسطهای فیلم موبایلت زنگ میخوره من که باشم جواب نمیدم ؟!!!!

چون شمال همین بغله و مادربزرگ ظهر حرکت کرد و صبح همانروز به شمال رسید و چون شباهت زیادی به مونیکا بلوچی داشت پسره دربست اونو رسوند من لذت تماشای فیلم را با تعریف قسمتهای دیگه از بین نمیبرم بقول استاد عقیقی قیامتیه . خوب دوباره جدی بشیم ( بدن من کلا آدم باحالیه وقتی شب بیدارم ساعت 8 صبح که میشه شروع میکنه به جک گفتن و اگه مطلبی که در حال نوشتنش را  ادامه بدم قیامتی میشه و البته قیامت وودی آلن را بیاد آدم میاره )      

در ایران فیلمهایی که دوست داریم قدرتشون را از مخاطب میگیرن و تجربه درونی تماشاگر نشانه ای میشه بر قدرت فیلم

و زیباترین قسمت این قضیه منتقدها هستند که در نقدشون از زندگی روزمره شون استفاده میکنند وتجربه درس دادن یکی (در اینجا منتقد ) نشانه ای میشه بر صداقت فیلمساز .

لذت بخشتر از همه وقتی هست که فیلمساز در مقابل این سئوال قرار میگیره چرا چند تا از کاراتون مورد قهر  مخاطب جدی سینما که با علاقه کارهای شما را دنبال میکنه قرار گرفته و به اصطلاح نگاهی به گیشه داره و فیلمساز که هیچ تفاوتی در اون کارها با سایر کارهاش نمیبینه و تنها تفاوتش برای اون در استفاده از بازیگران حرفه ای هست فکر میکنه که بازیگرهای حرفه ای بودند که کارش را سطحی کردند

در حالی که پاسخ خیلی ساده تر از اونه تجربه درونی تماشاگرها با فیلم متفاوت بوده و چون هیچوقت قدرت فیلم متوجه خود فیلم نبوده و از تماشاگرها بوده در نتیجه با استقبال روبرو نشده  .

برای زیبا کردن نوشته ام دوباره متوسل به چیزی میشم خارج از نوشته ام

« و تن های آدمیان به همین دلیل که این گونه ساعتهای گذشته را در خود دارند این همه میتوانند مایهء رنج کسانی شوند

که دوستشان میدارند , زیرا در بردارنده ء بسیاری از خاطره های شادمانی و آرزوهایی اند که برای خودشان رنگ باخته است اما برای کسی که تماشایشان میکند و تن دلدار را در زمان گذشته هم میبیند , و حسود آنست , حسود تا حدی که نابودی اش را بخواهد , بسیار دردناک است . زیرا پس از مرگ زمان از تن بیرون میرود , و خاطره ها – چه بیتفاوت , چه رنگ باخته – از وجود کسی که دیگر نیست رخت برمیبندند »

 بااز هم پروست دوست داشتنی

خرداد 90

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد