فروش قهوه های اسپیشال کنیا و اتیوپی سوپریمو نچرال کلمبیا و... عمده و خرده
تاریخ رست 29 دی ماه
برای خرید به واتزاپ یا سیگنال پیام دهید 09177138446
دوربین وحشی گدار را تو از نفس افتاده چطور میشه توصیف کرد ، یک زیبایی توصیف ناپذیر که از هیچ قاعده ای پیروی نمیکنه
یک روح وحشی
نمیفهمم چط.ور هنوز کسی وحشیتر از گدار فیلم نساخته
دوربین کج ، جامپ کاتهای بی نظیر
دوربین در مقام یکی از شخصیتهای فیلم
دیالوگهای بی نظیر
یک نوع تصادف تو فیلم هست که از زندگی اومده یک تراژدی
نشانه هایی عجیب و در نگاه اول بی معنی
گدار تو از نفس افتاده می خواد سینما را به سخره بگیره با آگاهانه اشتباه کردن
تصاویر ادامه منطقی هم نیستند ولی تو را مبهوت میکنه کمالی که گدار تو این فیلم داره بی نظیره
با تمام قاعده ها و دستورهای سینما گدار بازی میکنه
به خورشید شلیک میکنه با تماشاگر حرف میزنه حتی الانم هیچ فیلمی با جامپ کات شبیه فیلم از نفس افتاده عشق بازی نکرده
کاری که گدار میکنه اعلام جنگ به همه چیزه روزنامه ها ارتباطات سینما جامعه
با روزنامه کفششو پاک میکنه صحنه قتل حتی بی معناتر از صحنه قتل تو بیگانه کامو هست جالبه
وقتی مصاحبه گدار را تو سال 1960 بعد از گرفتن کن میبینی همون شخصیت قهرمان از نفس افتادست که تصادفا کن برده با همون بیقیدی و بی تفاوتی
تو بعضی از سکانسهای از نفس افتاده جادو هست هر چند بار که ببینی از جادوی صحنه کم نمیشه مثل اولین باری که پاتریشیا را میبینیم که در حال فروش روزنامه است دوربین گدار کجه و این صحنه را جادویی تر میکنه
دوربین گدار تو نفس افتاده از سینما جلوتره
یک کارحیلی جالب انجام داده گدار هرجا دیده صحنه در حال باشکوه شدن و سینمایی شدن از نوع کلاسیکش هست کات زده
دوربین رو دست گدار تو اون فیلم بعد از پنجاه سال هنوز زنده و وحشیه
بعضی از صحنه ها را شبیه فیلمهای صامت گرفت مثل صحنه ای که جین سیبرگ ازبلموندو میخواد برای شام اونو ببره بیرون و
نوع آغاز صحنش
فکر میکنم برای گدار از نفس یک نوع مرور سینما بوده حتی نوع بیهوش کردن مرد که در دستشویی است الگویی از یکی از فیلم های همفری بوگارت داشته که تو سکانس قبل پوستری از فیلمشو به تماشاگر نشون میده
قهرمانهای تراژدی همیشه از سرنوشت خود آگاهند این آگاهی را ما در قهرمانهای فیلم هانکه هم می بینیم مثلا اولین باری که ژرژ و آن را در رختخواب میبینم ژرژ بیدار میشه
و میبینه آن با چهره وحشت زده بیداره وقتی ازش میپرسه چی شده آن در جواب میگه چیزی نشده
قهرمانهای تراژدی از سرنوشت خودشون آگاهند و این آگاه بودن و عدم توانایی در مقابل تقدیره که تراژدی را تشکیل میده
صحبت کردن در مورد هانکه سخته ، یکی از کمالگراترین کارگردان حاضر سینما که هنوز حرفهای جدیدی برای گفتن داره ما همیشه در فیلمهای هانکه قهرمانهای فیلم را از پشت میبینیم که به جایی خیره شدند یا به شخصیت مقابلشون پشت کردند هانکه خیلی از افکار شخصیتهاشو از ما پنهان میکنه و میذاره هر کسی فیلمهاشو از نگاه خودش ببینه
شخصیتهای فیلم خیلی کم از خودشون میگند و ما فقط گوشه ای زندگیشون را میبینیم
از لحاظ فیلمبرداری ، نوع تعقیب شخصیتها نشان دادن فضاها در زمانی که خالی از انسان هستند کمی به آنتونیونی شباهت داره ولی فیلمسازه مورد علاقه هانکه پازولینیه و فیلم مورد علاقش سالو هست ، هانکه دوست داره قهرمانهای فیلمهاشو در ضعیفترین حالتشون نشون بده ایزابل هوپرت در معلم پیانو را در حالی به ما نشون میده که عاشق پسر جوانی شده به خاطر حسادت در جیبهای شاگردش خرده شیشه میریزه و . . .
فکر میکنم دلیل اینکه پازولینی را دوست داره هم اینه که پازولینی آدمهایی را نشون میده که
به پایینترین سطح انسانی خودشون رسیدند در عشق آن و ژرژ زندگی پرباری داشنتد ولی اونها را در زمانی نشون میده که یک عامل تصادفی ، عملی که در 95 درصد اوقات موفقیت آمیزه نا موفق در اومده .
یکی از دوستام در مورد نقش کبوتر در این فیلم ازم پرسید
نمیتونم جواب قطعی به سئوالش بدم ولی کبوتر نماد عشق و پیام رسان عشاقه از اونجاییکه بعد از ظاهر شدن کبوتر ژرژ پرستار را اخراج کرد و ما نشانه ای از بودن ژرژ در زمان شانه زدن موی آن نداریم و آن قادر به حرف زدن نبود میتونیم بگیم کبوتر شکایت آن را برای ژرژ برد یک طرح سیاه قلم از کبوترم توی کتابخانه بود که میشه نشانه ای از خاطره ای مشترک باشه برای ژرژ و آن ، تنها باری که میبینیم ژرژ چیزی مینویسه در مورد کبوتره که دوباره به اتاق اومده و این بعد از مرگ آن هست و ژرژ مینویسه گرفتن کبوتر
کار سختی نبود و من بعد آزادش کردم میشه اینجوری تعبیر کرد که عاشق آن شدن کار سختی نبود و من روحشو که اسیر تن مریضش شده بود را آزاد کردم ، زمانی ژرژ آن را میکشه که میبینه ذهنش از کار افتاده و حتی دیگه قادر نیست ازش بخواد که به زندگیش پایان بده البته فکر میکنم بودن کبوتر در فیلم زیاد هانکه ای نیست و شایدم منظور هانکه چیز دیگه ای بوده که من به درستی درک نکردم در شبهای دیگه اگه چیز دیگه ای در مورد این فیلم به ذهنم رسید شاید این نوشته را ادامه بدم ، فکر میکنم عشق بهترین فیلم هانکه باشه
راجر ابرت در مورد این فیلم مینویسه « در شاهکار بودن این اثر شکی نیست فقط تماشای این اثر بسیار سخته »
و اما تحلیل فیلم عشق پیشنهاد میکنم بعد از دیدن فیلم این تحلیل را بخونید
صحنه ء آغازین فیلم بدون هیچ موسیقی آغاز میشه پیشنهاد میکنم با موسیقی که در کنسرت شاگرد زن اجرا میشه اون صحنه را تماشا کنید ، صحنه خیلی سادست از پانتومیم بازیگرها ما میفهمیم بوی بدی در آپارتمان پیچیده بعد با جسد زن که با گل پوشیده شده روبرو میشیم
و بعد صحنه کنسرت یعنی تنها صحنه ای که دوربین از آپارتمان خارج شده و ما فقط تماشاگران را میبینیم در اینجا هانکه کار فوق العاده ای کرده و ما ابتدا زن و مرد را در آینه میبینیم و شاگرد آن را که کنسرت موفقی اجرا کرده در حال صحبت با چند نفر است که استاد سابق خود را می بیند و به سمت آنها میرود آینه تصویری از واقعیت حضور زن و مرد که در خاطره آنها ثبت میشود را نشان میدهد و سپس دوربین همراه شاگرد سابق زن
به سمت آن و ژرژ میرود
یک لحظه تصور کنیم که هنوز فلاشبکی در فیلم صورت نگرفته و روح زن و مرد در کنسرت شرکت کردند انگار روح آنها در حال تکرار آخرین خاطره خوبی است که در زندگی دارند اگه فیلم را دیده باشید زن و مرد بعد از مرگشون در حال ترک آپارتمانند برای رفتن به کنسرت و تئاتر شانزه لیزه هستند یعنی هانکه در این صحنه هم واقعیت حضور آنها را نشان داده و هم تصویری از آن واقعیت البته این خوانش ، در صورتیکه صحنه ورود ژرژ و آن به آپارتمان و مواجه شدنشان با در شکسته ء آپارتمان وجود نداشت به هیچ عنوان قابل پذیرش نبود در آپارتمان شکسته ، انگار دزدی آمده ولی هیچ چیز در داخل ساختمان به هم نریخته شده و آپارتمان سرایه دار دارد و هیچوقت دیگه در فیلم در مورد این دزدی صحبت نمیشود آیا میشه در توسط آتش نشانها ، همونطور که در صحنه اول فیلم نشون داده شد شکسته شده باشد هانکه این ابهام را برطرف نمیکند و صبح فردا ما از نیمه ء گفتگوی ژرژ که برای تعمیر چیزی که مشخص نمیشود چیست به تعمیرکار زنگ میزند و تماشاگر بطور منطقی فکر میکند که این تلفن برای تعمیر قفل در آپارتمان است
تراژدیها همیشه با موسیقی کلاسیک نواخته میشه و موسیقی که شاگرد زن نواخته در واقع روایتگر تراژدی زندگی زن و مرد بوده و وقتی مرد سی دی ضبط شده
همان اجرا را در زمان بیماری زن میگذارد زن قادر به تحمل تلخی ای که در موسیقی هست - تلخی ای که ناشی از به یاد آوردن آخرین خاطره خوبش با مرد میباشد - نیست ، مرد در جایی از فیلم از کودکیش میگوید که تنها رفته سینما و فیلمی را دیده و داستان فیلم را به یاد نمی آورد فقط یادشه که داستان فیلم را برای پسر خبیثی که همسایه اشون بوده تعریف کرده و موقع تعریف کردن اشک میریخته و تنها چیزی که یادشه احساسیه که اون موقع داشته احساسی که فقط از موسیقی و فیلم برای انسان ایجاد میکنند با زنده نگه داشتن خاطرات . کم پیش میاد آدم فیلمی با این همه جزئیات حساب شده ببینه قبل از ادامه بحث جمله ای از هانکه که درمصاحبه ای بعد از فیلم معلم پیانو گفت را اینجا میارم .
مصاحبه گر برداشتی از صحنه بازی ایزابل هوپرت را برای اینکه بفهمه این برداشت
درسته یا نه را از هانکه پرسید . هانکه جواب داد میتونه درست باشه ولی من دوست دارم هر تماشاگری فیلم متفاوتی از دیگری دیده باشه .
و تحلیل منم خیلی ساده میتونه با دیگری متفاوت باشه و من داستان متفاوتی از دیگری دیده باشم واین تحلیل من فقط یکی از خوانشهای ممکن از فیلم هست در قسمت دوم سعی میکنم به تراژدی بودن فیلم بپردازم و تحلیلم را در مورد فیلم ادامه بدم
هیچوقت نتونستم با ستاره دادن به فیلمها کنار بیام ، احساس میکنم یک غرور کاذب در ستاره دادن به هر اثر هنری وجود دارد گاه خودآگاه ، گاه ناخودآگاه .
امروز یک فیلم لذت بخش دیدم ، البته برای من معنای لذت شاید کمی متفاوت لز بقیه باشه اسم فیلم روزی این درد برای تو سودمنده
ارزو میکنم تمام روز شبیه صبح باشه که هنوز به رویا متصلی و هنوز آماده رویارویی با واقعیت روز نشدی اگر تمام روز صبح بود من مشکلی با دنیا نداشتم . من جیمز اسپاکم 17 سالمه دوست ندارم زیاد حرف بزنم از سیاست و مذهب سازمانی متنفرم مردم
همیشه از زندگیشون حرف میزنند انگار که چیز جذابیه شما باید فقط زمانی حرف بزنید که چیز جالبی برای گفتن دارید و حتما باید گفته بشه من چیز جالبی برای گفتن ندارم این را راوی میگه که پسر جوانیه و آماده از که از بالای پشت بام به پایین ببره که صدای بوق ماشین اونو به خودش میاره مادرش از تاکسی پیاده میشه و اونو خواهرشو صدا میزنه نمیدونم این شروع زیباییه یا نه ولی من قدرت این را ندارم که دیدن فیلم را به بعد واگذار کنم شاید از زیبایی نیست از دلبستگی من به مرگه که هر فیلمی که به نحوی در مورد مرگ هست را تماشا میکنم ، این فیلم برام لذت بخش بود زیبا بود .
من در مواجهه با واقعیت روز مشکل دارم درک حقیقت آدم ها ، رابطه ها . واژه های فیلم را دوست داشتم دیدن نیویوزک زیباست دیدن پسری که تو یک گالری کار میکنه زیباست دیدن آدمی که نگاه عمیق داره را دوست دارم .
لذت میبرم وقتی فیلمی را میبینم که قهرمان فیلم در یک لحظه از همه آدمهای دنیا جدا میشه به تنهایی خودش پا میذاره . برام لذت بخشه وقتی در مکانها آدمها تعریف میشند برام لذت بهشه دیدن سطلهای آشغال در گالری که با برداشتن سر هر کدام صدای موسیقی از درونش بیاد و یک بخار سفید. فیلمی که این همه چیزهای لذت بخش نشونم بده برام زیباست نمیتونم به لذتی که میبرم ستاره بدم
جایی جیمز به روانکاوش میگه : اگه تو تنها هستی لزوما این معنی را نمیده که از تنها بودن رنج میکشی
اجزا فیلم به نحو زیبایی کنار هم قرار گرفتند و پایان فیلم به زیبایی به همه این اجزا معنا میده شنیدن دیالوگها لذت بخشه البته کتابی که فیلم از روی ان اقتباس شده بست سلره