ما آدمها در نقطه ای از زندگیمون باقی میمونیم و هیچوقت نمیتونیم از اون نقطه عبور کنیم . خیلی وقتها میشه که چشماتو باز میکنی و خودت را در میان جمعیتی میبینی که هیچگونه وابستگی بهشون نداری احساس پریشونی میکنی میخوای فرار کنی اما انگار در عالم خواب حضور داری و تمام مدت دور خودت میچرخی
گاهی فکر میکنم میل مفرطی دارم به رنج بردن کتابهایی میخونم که تنهایی عمیق آدمها را نشون میده کتابهایی که تراژدی بودن زندگی را به تصویر میکشه کتابهایی مثل تاریخ نوشته الزا مورانته که سرگذشت تراژِیک انسانهایی را به تصویر میکشه که قسمتی از زندگیشون در زمان جنگ جهانی دوم گذشته و هیچ آینده خوشبینانه ای برای هیچکدامشون مقدر نیست
بهانه این نوشتار معرفی سریالی هست بنام 6 فوت زیر زمین . نمیدونم چرا همچین سریالی را اصلا باید معرفی کنم سریالی که تنهایی آدمها را به تصویر کشید سریالی که در اون نشون میده لحظات شادی آدمها گذراست سریالی که در مورد مرگ ساخته شده و اینقدر قدرتمندانه ساخته شده که تماشاگر بارها شکسته میشه با شکسته شدن و خورد شدن شخصیتهای فیلم . عجیبه هروقت چند قسمت جدید این سریالو میبینم افسردگی با تمام شکلها و رنگهای مختلفش به سمتم میاد و یک توقف در دیدن قسمتهای جدیدش در من بوجود میاد اما ما آدمها عاشق چیزهایی هستیم که برامون ضرر داره و من دیدن ادامه سریالو از سر میگیرند این سریال باب آدمهاییست که دوست دارند نگاه بدبینانه و وحقیقیشون نسبت به زندگی تقویت بشه .....
ادامه مطلب ...
گاهی ما هدفی از فیلم دیدنمون نداریم و دنبال چیزی هستیم که یک لذت سطحی باشه و نیازی به فکر کردن زیاد از حد نداشته باشیم مردن این لذتو کاملا برآورده میکنه و حتی گاهی در صحنه هایی میتونه شگفت زدتون کنه کلا مرگ موضوعیست که کنجکاوی مارا برانگیخته میکنه . فیلم با خودکشی کسی شروع میشه که بعدها میفهمیم سازنده نیمی از شهریست که موضوع فیلم در اون میگذره . اما نوع خودکشی جالبه مردی ۶۰ ساله به پسرش میگه که تاس میندازه تا تعداد گلوله ای که برای رولت روسی در هفت تیرش میذاره را مشخص کنه و بعد به پسرش میگه بره بخوابه اما پسر دوباره برمیگرده و متلاشی شدن سر پدر را با گلوله مشاهده میکنه .
فیلم داستان قتل کسایی هست که قصد خودکشی دارند و فیلم ساختار نسبتا خوبی داره و شما از دیدن فیلم خسته نمیشید
اولین روز این وبلاگو با نوشتن در مورد فیلمی که کسی ندیده شروع میکنم . هر فیلمی که میبینم در اینجا میذارم . تا حالا شده بجاطر یه چیزی به چیز دیگه برسید مثلا برای خوردن قهوه به کافی شاپ برید و به عشق برسید یا اسم یک کتاب یا فیلمی را بشنوید و دیدن اون فیلم لذت قهوه ای که خوردیدو هم بیشتر کنهاینجا قصد تحلیل فیلمها را ندارم فقط لذتی که دیدن یک فیلم بهم داده را با شما قسمت میکنم . ساختار این وبلاگ شبیه کتاب شبی از شبهای زمستان مسافری کالوینو هست یعنی ممکن تو اینجا هر جمله کاملا متفاوت از جمله قبلیش باشه تنها چیزی که اینجا دنبال میشه عشقی است که دیدن فیلمه به آدم میده و باعث میشه از بودنت لذت ببری .
خوشبختی متشکرم بیشتر لطفا ( Happythankyoumoreplease )
اولین فیلم جاشوا رادمور یک شاهکار کوچیکه حتما اکثر شما سریال فوق العاده چگونه با مادرتون آشنا شدمو دیدید. شخصیت دوست داشتنی تد باعث شد که این فیلمو ببینم و هیچوقت فکر نمیکردم فیلم اینقدر خوب باشه . جاشوا در این فیلم نقش سام یک نویسنده ء متوسطو بازی میکنه که تو نوشتن داستان کوتاه مهارت داره اما در نوشتن رمان نه و زندگی اون با دیدن یک پسربچه سیاه پوست در مترو دچار تغییر میشه . فیلم به گونه ای روایتگر نقش عشق در زندگی آدمهای مختلفه و شعار پوستر فیلم اینه go get yourself loved
فلسفهء فیلم در اسم فیلم نهفته است و میگه باید نسبت به تقدیرت شکر گذار باشی و همیشه از تقدیر بیشتر بخوای . زندگی سام پر از داستانهای کوتاه و رابطه های یک شبه هست و همین باعث شده نتونه رمان بنویسه چون در رابطه های بلند مدت موفق نیست .