six feet under

ما آدمها در نقطه ای از زندگیمون باقی میمونیم و هیچوقت نمیتونیم از اون نقطه عبور کنیم . خیلی وقتها میشه که چشماتو باز میکنی و خودت را در میان جمعیتی میبینی که هیچگونه وابستگی بهشون نداری احساس پریشونی میکنی میخوای فرار کنی اما انگار در عالم خواب حضور داری و تمام مدت دور خودت میچرخی

گاهی فکر میکنم میل مفرطی دارم به رنج بردن کتابهایی میخونم که تنهایی عمیق آدمها را نشون میده کتابهایی که تراژدی بودن زندگی را به تصویر میکشه کتابهایی مثل تاریخ نوشته الزا مورانته که سرگذشت تراژِیک انسانهایی را به تصویر میکشه که قسمتی از زندگیشون در زمان جنگ جهانی دوم گذشته و هیچ آینده خوشبینانه ای برای هیچکدامشون مقدر نیست

بهانه  این نوشتار معرفی سریالی هست بنام 6 فوت زیر زمین . نمیدونم چرا همچین سریالی را اصلا باید معرفی کنم سریالی که تنهایی آدمها را به تصویر کشید سریالی که در اون نشون میده لحظات شادی آدمها گذراست سریالی که در مورد مرگ ساخته شده و اینقدر قدرتمندانه ساخته شده که تماشاگر بارها شکسته میشه با شکسته شدن و خورد شدن شخصیتهای فیلم . عجیبه هروقت چند قسمت جدید این سریالو میبینم افسردگی با تمام شکلها و رنگهای مختلفش به سمتم میاد و یک توقف در دیدن قسمتهای جدیدش در من بوجود میاد اما ما آدمها عاشق چیزهایی هستیم که برامون ضرر داره و من دیدن ادامه سریالو از سر میگیرند این سریال  باب آدمهاییست که دوست دارند نگاه بدبینانه و وحقیقیشون نسبت به زندگی تقویت بشه .....

ادامه مطلب ...

dreams of a life

گاهی اوقات از خودت میپرسی کجا تسلیم روزگار شدی قبول کردی که روزگار قویتر از تو هست

کجا رویاهاتو خاک کردی .مدت زیادی هست که دیگه فیلم نمیسازم و مدتی هست که نمینویسم

میدونم زمانی بود که رویای فیلمساز شدن داشتم میدونم زمانی بود که بزرگترین لذت برام نوشتن بود عجیبه عشق نوجوانیم خیام بود هنوزم کسایی که خیام میخونند کمه شاید میترسند از اینکه به حقیقت زندگی پی ببرند . زمانی بود نه چندان دور که تو وبلاگ دیگم نقد فیلم نوشتم . الان تسلیم شدم فقط گاهی فیلمی میبینم گاهی کتابی میخونم و خیلی زیاد موسیقی گوش میدم و نسبت به بقیه چیزهای زندگی بی تفاوت شدم

سعی میکنم که دوباره شروع کنم به نوشتن و از این وبلاگم شروع میکنم

و بهانه نوشتنم فیلمیست به نام رویاهای  یک زندگی

تا حالا به مرگ در تنهایی فکر کردید

جسد دختر جوانی بنام جویس وینسنت در آپارتمانی در لندن پیدا میشود در حالی که سه سال از مرگش گذشته

یعنی 3 سال چهار خواهرش با او تماس نگرفتند یعنی 3 سال هیچکدام از دوستاش سراغی از اون نگرفتن یعنی هیچ کس از همسایه هاش بوی بدی که از آپارتمانش میومده توجه نکردن .

فیلم رویای زندگی سعی داره با مصاحبه با دوستان جویس و شناخت جویس راز این اتفاق را کشف کنه و فیلم سفری هست به درون زندگی جویس . فیلم زیباست در عین حال دردناکه

آدمهای تنها تو این دنیا زیاده ولی تنهایی این دختر قابل تصور نیست

نمیدونم چرا بیاد انزجار پولانسکی افتادم شاید تنهایی کاترین دنو تو اون فیلم اما تو فیلم انزجار کاترین دنو نقش دختری را بازی میکنه که شیزوفرنی داره اما جویس یک دختر کاملا معمولیه که تنها گذاشته شده و در تنهاییشم مرگ به سراغش اومده  

خیلی کم پیش میاد داستانی مستند اینقدر تو را درگیر کنه فیلم 6 سال بعد از مرگ جویس ساخته شده یعنی 3 سال بعد از پیدا شدن جسدش

تو فیلم میبینیم که اون دوستای زیادی هم داشته ولی برای هیچکدامشون اینقدر مهم نبوده که احوالی از او بپرسن و جسد اون درحالی پیدا شده که کنارش پر ازهدیه های کریسمس بوده  . . . .

مردن

گاهی ما هدفی از فیلم دیدنمون نداریم و دنبال چیزی هستیم که یک لذت سطحی باشه و نیازی به فکر کردن زیاد از حد نداشته باشیم مردن این لذتو کاملا برآورده میکنه و حتی گاهی در صحنه هایی میتونه شگفت زدتون کنه کلا مرگ موضوعیست که کنجکاوی مارا برانگیخته میکنه . فیلم با خودکشی کسی شروع میشه که بعدها میفهمیم سازنده نیمی از شهریست که موضوع فیلم در اون میگذره . اما نوع خودکشی جالبه مردی ۶۰ ساله به پسرش میگه که تاس میندازه تا تعداد گلوله ای که برای رولت روسی در هفت تیرش میذاره را مشخص کنه و بعد به پسرش میگه بره بخوابه اما پسر دوباره برمیگرده و متلاشی شدن سر پدر را با گلوله مشاهده میکنه .  

فیلم داستان قتل کسایی هست که قصد خودکشی دارند و فیلم ساختار نسبتا خوبی داره و شما از دیدن فیلم خسته نمیشید

من تد موزبی را دوست دارم

اولین روز این وبلاگو با نوشتن در مورد فیلمی که کسی ندیده شروع میکنم . هر فیلمی که میبینم در اینجا میذارم  . تا حالا شده بجاطر یه چیزی به چیز دیگه برسید مثلا برای خوردن قهوه به کافی شاپ برید و به عشق برسید یا اسم یک کتاب یا فیلمی را بشنوید و دیدن اون فیلم لذت قهوه ای که خوردیدو هم بیشتر کنهاینجا قصد تحلیل فیلمها را ندارم فقط لذتی که دیدن یک فیلم بهم داده را با شما قسمت میکنم . ساختار این وبلاگ شبیه کتاب شبی از شبهای زمستان مسافری کالوینو هست یعنی ممکن تو اینجا هر جمله کاملا متفاوت از جمله قبلیش باشه تنها چیزی که اینجا دنبال میشه عشقی است که دیدن فیلمه به آدم میده و باعث میشه از بودنت لذت ببری .

 خوشبختی متشکرم بیشتر لطفا ( Happythankyoumoreplease )  

اولین فیلم جاشوا رادمور یک شاهکار کوچیکه حتما اکثر شما سریال فوق العاده چگونه با مادرتون آشنا شدمو دیدید. شخصیت دوست داشتنی تد باعث شد که این فیلمو ببینم و هیچوقت فکر نمیکردم فیلم اینقدر خوب باشه . جاشوا در این فیلم نقش سام یک نویسنده ء متوسطو بازی میکنه که تو نوشتن داستان کوتاه مهارت داره اما در نوشتن رمان نه  و زندگی اون با دیدن یک پسربچه سیاه پوست در مترو دچار تغییر میشه . فیلم به گونه ای روایتگر نقش عشق در زندگی آدمهای مختلفه و شعار پوستر فیلم اینه go get yourself loved  

فلسفهء فیلم در اسم فیلم نهفته است و میگه باید نسبت به تقدیرت شکر گذار باشی و همیشه از تقدیر بیشتر بخوای . زندگی سام پر از داستانهای کوتاه و رابطه های یک شبه هست و همین باعث شده نتونه رمان بنویسه چون در رابطه های بلند مدت موفق نیست .