سینما از نگاهی دیگر

جایی برای تحلیل فیلمهای مطرح سینما

سینما از نگاهی دیگر

جایی برای تحلیل فیلمهای مطرح سینما

نوشتاری بر فیلم جشن ساخته اوشیما

رهرویی از یوم یو پرسید « من مدتها با شما بودم و هنوز راه شما بدست ام نیامده .چه جوراست »

استادگفت « در جایی که تو نمی فهمی , نکته ای برای فهمیدن ات هست.»                          

« چگونه فهمیدن من جایی ممکن میشود که امکانش آنجا نیست ؟ »                                  

استاد گفت « گاو بچه فیل میزاید , ابرهای غبار از اقیانوس بالا می آیند . » 

عقل و شهود در فلسفهء بودایی نوشته سوزوکی دایستز تی تارو ترجمه ع.پاشایی                       

 آیا راهی برای فهمیدن فیلمهای ژاپنی هست آیا فلسفهء ژاپنی برای این فیلمها حکم دری را دارند . فیلم تشریفات جرقه ای میشه برای نوشتن این سطور , اما این متن درحالیکه وامدار فیلم هست در گذرش به نوشتار به معنای جدیدی رسیده و میشه اونو مستقل از فیلم خواند اما مستقل بودن به معنای خوب بودن نیست . در جهان لذتهای کوچک این متن نتیجهء لذت بزرگی بوده که فیلم در من ایجاد کرده و بیشترنوشتن این لذته تا تحلیل فیلم و در واقع فقط بیان داستان فیلمه                                                                                واژه ها یکبار گفته میشه و یکبار تکرار میشه در تکرارشون گفتار درونی میشه که خاطره ای را بیاد ییارند یا حسی را  زنده کنند و این حس جاری میشه , خویشاوند , وابستگیها را بیاد میاره همه چیز در زمان در حال حرکته کودکی, جوانی, ترموچی برادر بزرگ که همه چیز بخاطر او اینگونه هست که هست آیا روسها به مادر ماسائو تجاوز کردند طعم اولین ساکی که خوردمو بیاد نمیارم پدرم به توکیو بازگشت و خودکشی کرد . این تصاویر به دنبال چه هستند معشوقه ء پدر ماسائو در حال حمام کردن او. آیا با نگاه کردن به بدن برهنه ماسائو به دنبال نشانی از عشقش از دست رفتش هست آیا بعد از جنگ لکه ننگی بر زنان ژاپنی وارد شده که به دنبال پنهان کردنش هستند ژاپن پاک خواهد شد ترموچی منو با ساکی بیهوش کرد من فقط ,  صدای نوزادی را که زنده زنده خاک شده بود را میشنیدم برادر کوچکم را در زیر زمین خاک کرده بودند جنگ شرف ژاپنیها را لکه دار کرده ترموچی از من پرسیدی که آیا من بیسبال بلدم و من این سئوالش را دوست داشتم تو این لحظه به قطار باز میگردند و تو حیرانی که آیا ماسائو تنها بیسبال بازی میکرده یا ترموچی و تتسکو دختر خالهء ماسائو که در واقع معشوق پدر ماسائو بوده هم با او بیسبال بازی میکردند دوباره به قطار باز میگردیم و در مسیر بازگشت در زمان هم حرکت میکنیم

در فلسفه بودایی شناسه و شناسه گر یکی میشند آیا من با فیلم یکی شدم آیا ژاپنیها مثل بقیه مردم به دنیا نگاه میکنند زن رویا دیده و ما ماسائو به گذشته و زن رویا دیدی آیا رویایی مشترک بوده زن میگه تو تنها بیسبال بازی میکردی , اما مادرت ستوسکو هم داورمون بود  بیسبال او را به زمان مرگ مادرش میبره زمانی که او در فینال بیسبال بازی میکرد و در لحظه ای که اون توپی را خراب کرد مادرش در همان لحظه مرد بدون دیدن پسرش که 19 ساله بود و ریتوسکو دختری که دوست داشت 16 ساله و ترموچی 20 ساله اونروز تو چوب بیسبالتو در آتش سوزاندی ستوسکو ازت پرسید دستکش پدرت را هم میسوزانی پدری که او دوست داشت و ستوسکو نامه پدر را به تو داد و پدر بزرگ رسید ستوسکو هم معشوقه پدرت بود و هم معشوقه پدر بزرگ آیا ریتوسکویی که دوست داشتم خواهر ناتنی من بود ترموچی گفت این آغاز درس و پدربزرگ در حالی که دستانش در درون ستوسکو بود گفت تو نمیفهمی این پایان درس و ستوسکو با در اختیار دادن خودش در دستان ترموچی اولین معلم او شد و تو شاهد همه اینها بودی از زبان ماسائو مینویسم و دلم برای دوراس و دوباره خواندش تنگ میشه جادوی ادبیات جادوی فیلم و ماسائو دستکشو در دسترس داره و ریتوسکو میرسه و لبان اورا میبوسه با وجودی اینکه ممکنه خواهرش باشه تو هیچوقت نخندیدی و ریتوسکو همیشه خندانه و پدر بزرگ مراسمو برگزار کرد  تا اینجا داشتم از فیلم لذت میبردم ولی لذت واقعی زمانی بود که این حرکت از گذشته به حال  ماسائو را

زمانی برد که ریتوسکو بین ماسائو و ترموچی خوابید شبی که ستوسکو یا خودکشی کرد یا توسط پدربزرگ به قتل رسید او را در حالی که شمشیری در قلبش و قلب درخت فرو رفته بود پیدا کردند همون شبی که ریتوسکو شمشیر را به ماسائو میده که برای مادرش ببره همون شبی که تاداشی از دست پدرش به خاطر زندانی بودنش و سکوتش خشمگین بود و وماسائو وقتی تو از دیدار ستوسکو بازگشتی ریتوسک را خوابیده در آغوش ترموچی دیدی . حیرت انگیز ترین صحنه فیلم جایی که در زمان حای سامائو به ریتوسکو میگه اگه تلگراف ترموچی درست بود (ترموچی خودکشی کرده باشه ) با من ازدواج میکنی و ما دوباره به گذشته باز میگردیم به زمانی که  مراسم ازدواج ماسائو است ازدواجی بدون حضور عروس و عجیب اینجاست که مراسم انجام میشه ولی غیبت عروس از زندگی ماسائو دائمیست مراسم با حضور غائب عروس برگزار میشه انگار که او هست و وقتی سخنران میگه عروس پاک و بی نظیره حیرت انگیزه اون صحنه و تمام عروسی جوری برگزار میشه انگار که عروس حضور داره

وقتی تاداشی هتل را ترک کرد با ماشین تصادف کرد و مرد نمی دانم چرا انکار را کردم شاید بخاطر اینکه مست بودم و بعد از این گفتار ماسائو در حضور همه شروع به عشقورزی با بالش میکنه و وقتی پدربزرگ وارد میشه , پدربزرگ جانشین عروس خیالی میشه و شروع میکنه به عشق ورزی با اون وقتی او را از پدربزرگ جدا میکنند جسد تاداشی را از تابوت درمیاره و خودش اونجا میخوابه و ریتوسکو ازش میخواد که از تابوت بیرون بیاد ولی ماسائو درون تابوت میکشه و ازش میخواد که باهش ازدواج کنه و ریتوسکو میگه اولین شب زفافمو گئروندم با ترموچی .

ریتوسکو همونطور که ترموچی گفت من تورا  تا زمان رفتنش رها نکردم تو میتونستی خودتو رها کنی و به پیش ترموچی بری اما تو تلاشی نکردی ریتوسکو بعدها فهمیدم ترموچی پسر پدربزرگه

هر چه پیش میره فیلم شگفت انگیزتر میشه ترموچی مرده . امضا ترموچی .این کلمات متن تلگرافه که روی تصاویر عشق ورزی ریتوسکو و ماسائو میاد آنها وارد کلبه میشند همه خانه خالیست و در نمایی تابلو مانند جسد برهنهء ترموچی را میبینیم تصویر آخر تصویری آگراندیسمانواره که ماسائو با تصاویری از کودکیش مشغول بیسباله و کودکی ریتوسکو در حال رفتن به دنبال توپه و ماسائوی زمان حال میپرسه که آیا توپو پیدا کرده و خودش به دنبال توپ میره  و در حالی که ماسائو توپ را در دست گرفته فیلم تموم میشه  

نگاه اگزیستانسیلیستی کوبایاشی در آثارش

احساسات عمیق همچون تالیفات بزرگ , همیشه بیشتر از گفتنش معنی میدهد ( آلبر کامو )

 نویسنده ژاپنی موقعیت انسانی رمانشو تحت تاثیر رمان راه آزادی سارتر نوشته وچون شناخت من نسبت به سارتر کمه از طریق کامو به این فیلم  و رمانی که مطمئنا یکی از شاهکارهای ادبیات ژاپنه نزدیک میشم  . قبل از ادامه دادن باید اعتراف کنم که قدرت نوشتن در مورد این شاهکار بزرگ را ندارم ولی یکجوری باید لذتی که دیدن این شاهکار بهم بخشیده آزاد کنم بعد از دیدن این فیلم 11 ساعته دیگه غلاف تمام فلزی اون شاهکاری که فکر میکردم نبود وقتی مشغول تماشای نیم ساعت آخر فیلم بودم احساس میکردم که در حال دیدن قهرمان افسانه سیزیفم و برای مطمئن بودن از این احساسم دوباره افسانه سیزیف را خواندم در حال نوشتن این کلمات بیاد جمله ای از کامو میوفتم عشق به زندگی , بدون ناامیدی وجود ندارد این جمله به نحوی بیان کنندهء یکی از تمهای اصلی فیلمه .

عجیب اینجاست این فیلم و آثار کامو با یک کلید باز میشند و آن کلید درک نقش بیهودگی و طغیان هست در این آثار.  به سراغ انسان طاقی میرم  « هر چند طغیان ظاهرا" منفی به نظر میرسد به آن لحاظ که چیزی بوجود نمیآورد اما در مفهوم عمیق خویش کاملا" مثبت است زیرا افشاکنندهء آن عناصریست که در انسانها همیشه قابل دفاعند .

جایی در فیلم هست که کاجی میگه برای معافیت از سربازی روح خودم را فروختم که این بیانگر تم قسمت اول داستان فیلمه نکته ابسرد قضیه اینه که با طغیانی که کاجی میکنه دوباره سوار قطار انسانیت میشه و به جنگ اعزام میشه میبینید داستان طغیان و بیهودگی را همزمان داره . درجایی دیگه این نگاه ابسرب خودشو به شکل جالبتری نشون میده سربازی قصد خودکشی داره (طغیان) بعد از سه باز کشیدن ماشه تفنگ شلیک نمیشه و این دلیل میشه برای زنده ماندن او و درست زمانی که از خودکشی منطرف میشه تفنگ تصادفی شلیک میشه ( بیهودگی) تاداما کسی که همراه کاجی هست از جنگ و تمام گرسنگی هایی که کشیدند زنده بیرون میاد و در اسارت بخاطر بیماری و کمی طغیان میمیره این نگاه تلخ در تمام فیلم جاریست و ضربه اساسی زمانی وارد میشه که فیلم نیم ساعت تمام راه رفتن کوجی به سوی زنش و گفتار درونیش که من به سوی تو در حرکتم منتظر بودن به من این قدرتو داد که بعد از 700 روز به تو برسم و این دوری امشب به پایان میرسه و کاجی بعد از نیم ساعت که ما فرار و راهپیمایی او در بیابانو میبینیم تحمل گرسنگیها و دیدن رنج او در این رسیدن به سادگی با مرگش به پایان میرسه  

« خدایان سیزیف را محکوم کرده بودند که پیوسته تخته سنگی را تا کوهی بغلتاند و از آنجا ,, آن تخته سنگ با تمامی وزن خود به زمین می افتاد . خدایان به حق اندیشیده بودند که از برای گرفتن انتقام , تنبیهی دهشتناک تر از کار بیهوده و بی امید نیست ..........اکنون فهمیده شد که سیزیف قهرمان پوچ است . او همانقدر با هوی و هوس خویش زندگی میکند که با شکنجه و عذاب خود . حقیر شمردن خدایان , تنفر و انزجار از مرگ , عشق به زندگی از برای او به بهای این مجازات توصیف ناپذیر , تمام شده است .... چهره ای که تا این اندازه نزدیک به سنگها نقش بسته اکنون خود سنگ است من او را میبینم که با گامی سنگین , ولی شمرده , به جانب شکنجه ای که پایانی برای آن نمی شناسد پایین می رود  ...... اگر این افسانه غم آور است بدین جهت است که قهرمان آن آگاه است ......این دنباله ء اعمال بی ربطی را که آفریده ء خود اوست و سرنوشت او می شود نظاره میکند که به خاطره اش ملحق میشود و به زودی با مرگ او مسدود می گردد ...... اما سیزیف عالیترین طرز وفاداری را به ما می آموزد . و خدایان را انکار کرده , تخته سنگها را میکند . او نیز چون ادیپ عقیده دارد که همه چیز نیکو است .» قسمتی از افسانه سیزیف نوشته آلبر کامو

 

شباهت کاجی به سیزیف حیرت انگیزه , جالبه بدون شخصیت کاجی به کوبایاشی نزدیکه و بازیگر نقش کاجی میگه کوبایاشی برام الهام بخش این نقش بود و وقتی میخواستم بفهمم کاجی چگونه فکر میکنه به کوبایاشی نگاه میکردم .                                 

اگر به سایر آثار کوبایاشی نگاه کنیم میبینیم این نگاه اگزیستانسیال در سایر آثار او هست و جالبه کلید درک این آثار همون کلیدی که باهش میشه کامو را فهمید یعنی درک بیهودگی و طغیان در آثارش و مانند کامو ما همیشه با یک موقعیت در واقع مضحک روبروییم. بیاد بیاریم قسمت زن برفی از کوایدان مرد بعد از 10 سال در اثر نگاه به زنش بیاد زن برفی می افته و عهدشو میشکنه و این باعث میشه زنشو که در واقع زن برفی هست را از دست بده میبینید یک موقعیت مضحک یک سرکشی و سپس رسیدن به بیهودگی . در شورش سامورایی کل داستان در واقع خنده داره . خانواده ای سامورایی مجبور به پذیرفتن یکی از معشوقه های فرماندار میشند تا اون معشوقه زن پسر خانواده بشه بعد از 2 سال فرماندار خواستار پس گرفتن زن میشه و این باعث میشه سامورایی و پسرش شورش کنند یک نکته جالب تو همه این آثار اینه که ما با خرده موقعیت های ابسرد روبروییم و در پایان به یک موقعیت پوچ نهایی میرسیم در شورش سامورایی , وقتی سامورایی همه را میکشه حتی دوستشو تا به ادو بره تا از فرماندار شکایت کنه با گلوله های تفنگ کشته میشه و همه تلاشش بیهوده میمونه . در هارا کیری هم به همین نحوه در نهایت هیچ چیز تغییر نمیکنه و شورش سامورایی در هاراکیری به گوش هیچکس نمیرسه . اگه به هاراکیری هم نگاه کنیم میبینیم پر از خرده پیرنگهای ابسرد هست تا موقعیت پوچ نهایی معنا پیدا کنه مثلا سامورایی اولی مجبور شده با شمشیری از جنس چوب بامبو هاراکیری کنه و در واقع برای گرفتن پولی اومده تا بتونه فرزندشو معالجه کنه و مجبور به هارا کیری میشه اونم با چوب بامبو .

مصائب بک توهم شیرین ( به بهانه دیدن فیلم توهم )

زندگی زیباست حتی اگه زنده بودن توهمی بیش نباشه

توهم بهانه ای میشه برای دیدن یک دوست اما اون دوست را نمیبینم

یکی از دوستام لباس سیاه پوشیده مادرش فوت کرده و من دوست ندارم مرگو باور کنم   

یک ساعت قبلتر                                                      

نرسیده به فلکه علم هستم مردی پنجاه ساله به روی زمین افتاده مردم جمع شدند زنی جوان , مضطرب ایستاده , به نظر راننده ایست که مرگ مرد را رقم زده

فلکه علم از تاکسی پیاده میشم مدتهاست که از واقعیت زندگی جدا هستم دو هفته است که از خونه بیرون نیومدم و در این بیرون آمدنم دنبال لذتی هستم که بی معنایی وجودم را معنا ببخشه  

« وهمان اقامت چند روزه ام نیز که آنشب شب آخرش بود آنرا تائید میکرد (از آن شبهای در آستانهء سفر , که با پایان گرفتن رخوت عادتهایی که میخواهیم که میخواهیم کنار بگذاریم میکوشیم درباره خود داوری کنیم)- بی استعدادیم به نظرم کمتر مایهء تاسف آمد , انگار که ادبیات چیزی نبود که بتواند حقایق ژرفی را برملا کند ؛ اما در عین حال , به نظرم غم انگیز می آمد که ادبیات آنی نباشد که پنداشته بودم» در جستجوی زمان از دست رفته پروست

توهم دوست داشتن یک اثر باعث شد که من درباره اثر دیگه ای  بنویسم که بیشترین لذت زندگی را بهم داده یعنی جستجوی زمان از دست رفته و در نوشتن از این گاهی به توهم برمیگردم که جرقه این نوشتاره  

فیلم توهم با تاخیر شروع شد خوشبختانه سیستم دفاعی بدنم برای جدا شدن از واقعیت اون لحظه , مغزم را بطور کامل آف کرده بود و من از فیلم لذت بردم حتی خودزنی بازیگرهای فیلم هم تاثیری در من نداشت وقتی فردای اونروز در جواب دوستم که بهانهء توهم بود به فیلم فکر کردم فیلم فراموش شده بود بعد از خداحافظی شروع به زنده کردن دیروزم کردم  و این زنده کردن گذشته نزدیک منو به گذشته ء دور برد و رفتن به این گذشته باعث رجعتی دوباره شد به کتاب جستجو.

واقعیت اینه که وقتی از تالار حافظ بیرون اومدم از دیدن فیلم لذت برده بودم 

 و حتی صحبت منتقد محترم که دویدن دختر به سوی مادر بزرگ نشانه ای بر بازگشت به گذشته جوانها و نگاه امیدوارانهء کارگردان به آنهاست منو از توهم این لذت خارج نکرده بود و وقتی فردای اونروز بهش فکر کردم  صحنه ء گلوله خوردن آمیتا باچان یا یکی از کاپورها در فیلم قانون و مرگش در آغوش پدر درفیلم قانون که  در گذشته ء دوردیده بودم بیادم اورد درست مثل راوی در جستجو که  با خوردن  بیسکوئیت مادلن , مادربزرگ و بچگیش براش زنده شده بود منهم بچگیم برام زنده شد

« فقط لحظه ای از گذشته ؟ نه , شاید خیلی بیش از این ؛ چیزی که چون در گذشته و در حال مشترک است از هر دو بسیار اساسی تر است . چه بسیار بارها که در زندگی واقعیت دلسردم کرده بود زیرا در زمانی با آن روبرو میشدم تخیلم , که تنها وسیله ء لذت بردنم از زیبایی بود , به موجب این قانون ناگزیر که فقط چیزی را میتوان مجسم کرد که غایب باشد , نمیتوانست با واقعیت سازگار شود . و اینک تاثیر این قانون ظالمانه را ناگهان یک تدبیر شگفت انگیز طبیعت خنثی میکرد و به حالت تعلیق در می آورد , چونکه حسی را – همسانی صدای چنگال و چکش , شباهت عنوان یک کتاب و مانند اینها – هم به گذشته باز میتابانید که در نتیجه به تخیلم امکان میداد از آن لذت ببرد ,  هم به زمان حال , که در نتیجه با برانگیختگی حواسم بر اثر شنیدن صدای چنگال و لمس پارچه و غیره , چیزی هم که رویاهای تخیل معمولا از آن عاریست , یعنی احساس وجود بر آنها افزوده میشد» در جستجوی زمان از دست رفته پروست

صحنه ای را بیاد میارم که مریم در ماشین در حال کشیدن نباته و موبایلش زنگ میزنه یادمه تو لحظه ء دیدن این صحنه همش به این فکر میکردم که چرا موبایلشو جواب داد چرا زود قطع نمیکنه به نبات کشیدنش بر نمیگرده واقعا" چرا هر چی باشه 2 روز خماری کشیده تصور کنید پس از چندماه فیلم زیبا ساختهء ایناریتو به دستتون رسیده باشه و وسطهای فیلم موبایلت زنگ میخوره من که باشم جواب نمیدم ؟!!!!

چون شمال همین بغله و مادربزرگ ظهر حرکت کرد و صبح همانروز به شمال رسید و چون شباهت زیادی به مونیکا بلوچی داشت پسره دربست اونو رسوند من لذت تماشای فیلم را با تعریف قسمتهای دیگه از بین نمیبرم بقول استاد عقیقی قیامتیه . خوب دوباره جدی بشیم ( بدن من کلا آدم باحالیه وقتی شب بیدارم ساعت 8 صبح که میشه شروع میکنه به جک گفتن و اگه مطلبی که در حال نوشتنش را  ادامه بدم قیامتی میشه و البته قیامت وودی آلن را بیاد آدم میاره )      

در ایران فیلمهایی که دوست داریم قدرتشون را از مخاطب میگیرن و تجربه درونی تماشاگر نشانه ای میشه بر قدرت فیلم

و زیباترین قسمت این قضیه منتقدها هستند که در نقدشون از زندگی روزمره شون استفاده میکنند وتجربه درس دادن یکی (در اینجا منتقد ) نشانه ای میشه بر صداقت فیلمساز .

لذت بخشتر از همه وقتی هست که فیلمساز در مقابل این سئوال قرار میگیره چرا چند تا از کاراتون مورد قهر  مخاطب جدی سینما که با علاقه کارهای شما را دنبال میکنه قرار گرفته و به اصطلاح نگاهی به گیشه داره و فیلمساز که هیچ تفاوتی در اون کارها با سایر کارهاش نمیبینه و تنها تفاوتش برای اون در استفاده از بازیگران حرفه ای هست فکر میکنه که بازیگرهای حرفه ای بودند که کارش را سطحی کردند

در حالی که پاسخ خیلی ساده تر از اونه تجربه درونی تماشاگرها با فیلم متفاوت بوده و چون هیچوقت قدرت فیلم متوجه خود فیلم نبوده و از تماشاگرها بوده در نتیجه با استقبال روبرو نشده  .

برای زیبا کردن نوشته ام دوباره متوسل به چیزی میشم خارج از نوشته ام

« و تن های آدمیان به همین دلیل که این گونه ساعتهای گذشته را در خود دارند این همه میتوانند مایهء رنج کسانی شوند

که دوستشان میدارند , زیرا در بردارنده ء بسیاری از خاطره های شادمانی و آرزوهایی اند که برای خودشان رنگ باخته است اما برای کسی که تماشایشان میکند و تن دلدار را در زمان گذشته هم میبیند , و حسود آنست , حسود تا حدی که نابودی اش را بخواهد , بسیار دردناک است . زیرا پس از مرگ زمان از تن بیرون میرود , و خاطره ها – چه بیتفاوت , چه رنگ باخته – از وجود کسی که دیگر نیست رخت برمیبندند »

 بااز هم پروست دوست داشتنی

خرداد 90